نسخه Pdf
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
سخن روز
امام علی علیهالسلام:
تو با ادبت ارزشگذاری می شوی، پس آن را با بردباری زینت بخش.
عیون الحکم و المواعظ(لیثی) ص 172، ح 3599
سیدعباس صالحی: مراجع توصیههای وزارت بهداشت را مبنا قرار دهند
از مراجع، مدیران حوزه و تولیتهای مراکز مذهبی خاضعانه میخواهم که در مواجهه با کرونا در مراکز تحت تدبیر، توصیههای وزارت بهداشت و درمان و علوم پزشکی را مبنا قرار دهند و از هرگونه تصمیم اختصاصی پرهیز کنند. مباد بهانه دیگری برای دینگریزی و دینستیزی پدید آوریم.
توئیت وزیرفرهنگ و ارشاد اسلامی و تقاضایش از مراجع و مدیران حوزه
توئیت وزیرفرهنگ و ارشاد اسلامی و تقاضایش از مراجع و مدیران حوزه
داوود گنجهای: حال محمدرضا شجریان بحرانی نیست
دیروز به بیمارستان جم رفتم. استاد شجریان در آیسییو هستند. صبح، مشکل تنگی نفس داشتند. اما عصر، حال عمومی ایشان رو به بهبود گذاشت. در این میان اخباری که درباره بستری شدن و وخامت حال شجریان منتشر میشود بسیاری از طرفداران خسرو آواز ایران را نگران کرده است. با این همه تا زمانی که من آنجا بودم حالشان بحرانی نبود.
داوود گنجهای پیشکسوت موسیقی
در گفتوگو با خبرآنلاین
داوود گنجهای پیشکسوت موسیقی
در گفتوگو با خبرآنلاین
بهمناسبت درگذشت پیرسخنوران و نقالان ایران آسید مصطفی سعیدی
آخرین نقال ایران به خوان هشتم رسید
اردشیر صالحپور
پژوهشگر
بهتعبیر زنده یاد اخوان ثالث آخرین خوان پساز هفتخوان زندگی «خوان هشتم» یا همان «مرگ» است. خبر کوتاه بود، پیامکی جانکاه، پیرسخنوران و نقالان ایران به قصهها پیوست، داغدار شدیم...
باری در این مرگ و میر زمینی و آسمانی که مدام غمبار است و از زمین و زمان، مرگ میبارد خبر درگذشت آخرین پیشکسوت نقالان ایرانی هم خبری فاجعه بار بود. حالا او ساکن محله ابرهاست. آن باستان یادگار از روزهای خوب پارینه، مرد نقال آن صدایش گرم، نمایش گرم، آن سکوتش ساکت و گیرا و دمش چونان حدیث آشنایش گرم... اکنون بهخاموشی نشسته و میرود تا آخرین نقلها و قصهها و افسانهها را با خود به جهان دیگر ببرد و حالا رخش سخن بیسوار مانده است. آسید مصطفی سعیدی، نقال پیشکسوت ایرانی از استان لرستان، خطهای که شاهنامه را نمیخوانند بلکه آن را زندگی میکنند و به قول استاد فرهیخته خراسانی، دکتر محمدجعفر یاحقی که میگوید فردوسی جسمش در طوس مدفون است، اما روحش در لرستان و بختیاری است و همواره از سیاهچادرهای عشایری نوای شاهنامه به آسمان بلند و در کوهستانها طنینانداز است...
او از 13 سالگی نقل و نقالی را آغاز کرد و پس از آنکه روزی در قهوهخانهای شیفته دم گرم و نقل پرشور داستانهای کهن به روایت مرشد سید مهدی صفویپور و مرشد کرم اصفهانی شد و سه سال متوالی ایرانگردی کرد. برای همیشه با این کهن بوم و بر ایران عزیز عهد و پیمان بست که تا آخر عمر و واپسین دمدمههای عمر به این رسالت و خدمت وفادار مانده و راوی قصههای افسانههای کهن این مرز و بوم باشد و ماند و چنان کرد که گفته بود و از عهده به درآمد. همزمان تحصیلات حوزوی و منبری را فرا گرفت و به نقل احادیث و قصص مذهبی پرداخت. سخنوری و وعظ و روضهخوانی، تا آنکه شبی در خوابی تشرفی، مابقی عمر را به نقالی و روایت سمت و سو داد و یگانه این فرهنگ ماند. پوستین کهن نقل، آن جامه نیکان را به تن پوشید، چوب دست، منتشاء نقل را به دست گرفت و با دم گرم خود به قهوهخانهها رو کرد و خداوندگان نقل و سخن شد...
آن راوی افسانههای رفته از یاد، بر رخش سخن سوار شد و تهمتن وار در عرصه میدان سخن تاخت و با آن جعبه جادویی، تلویزیون، که تفنن و سرگرمی را جایگزین کرده بود، مقابله کرد و به نقل و نفس و همنفسی زنده در مردمیترین مکانهای اجتماعی نقل گفت و شنیدهها را لطف و اعجاز سخن خویش دیدنی کرد. هرچند گفتهاند که، شنیدن کی بود مانند دیدن... اما بیاغراق هرگاه که پای سخن و نقل او مینشینیم کارزار ایران و توران و گذر سیاوش از آتش و نبرد دلیرانه سهراب و رستم و تراژدی باخت، باخت رستم و اسفندیار را در ذهن و جان میدیدیم. تصور میکردیم و باور میکردیم... و این حس از حکمت شاهنامه و قلم حکیم فرزانه طوس و برکت دم گرم مرشد سعیدی بود... که شاهنامه کارنامه شاهان و امیران نیست؛ کارنامه هویت و تاریخ اساطیر ایرانیان است. نقالان و بهقول زندهیاد اخوان؛ این خادمان بینام و نشان شاهنامه، پایگاهشان در قهوهخانهها بود. قهوهخانههایی که از 400 سال پیش از دوره صفویه در ایران شکل گرفته و مکان و مأوای هنرهای نمایشی ایرانی شد و اکنون با وجود گسترش قهوهخانهها و کافهها در ایران، هیچ نشانی از شاهنامه و شاهنامه خوانی و نقالی در آنان نیست...
باری، مرشد سعیدی عمر خود را در قهوهخانهها گذراند و به نقل و حکایت پرداخت، خودش بود و چوب دستش که گاه کمان بود و گاه نیزه، گاه تبر بود و گاه سپر، گاه اسب میشد و بر آن چوب سوار میشد و گاه ادامه دست بلند او برای خطاب و به دشمنان ایران...
بهراستی که یک نقال با یک چوبدست، تنها با یک چوبدست چهها که نمیکند. او در قهوهخانههای زغالفروشان بروجرد، قهوهخانه حاج عباس شاخ نبات، داروغه، پرچمدار، نقل گفت. مدتی به قهوهخانههای ملایر و اراک رفت. در خرم آباد در قهوهخانههای رایگان، حاج سید رحیم خدا، حاج علی فرهمند، شمشیر آباد، قهوهخانه درشکهچیها، قهوهخانه مشقربان نقل گفت. سپس به قهوهخانههای درود، فرخفال و دادامراد رفت و تا همین اواخر در سینما کیهان درود چهارشنبههای آخر ماه نقل میگفت...
او در سالیان اخیر از سوی جشنوارههای سنتی و آیینی بارها مورد تقدیر قرار گرفت و چندین بار از ایشان تجلیل شد، تا آنکه بنا به رأی شورای ارزشیابی هنرمندان کشور به افتخار درجه یک هنری برابر دکترا مفتخر گردید.
و حالا این پیرفرزانهصاحب طومار که سه جلد طومار شاهنامه نوشته با کولهباری از دانش و نقل و حسرت میرود تا در بروجرد استان لرستان به خاک دیار خود بیارامد و فروتنانه به خاکش سلام کند تا از پیکرش گل و سبزه بردمد.
اکبر رادی و ارثیه ایرانیاش
الهام فخاری
عضو شورای شهرتهران
مه همهجا را فراگرفته، از پنجره به کوچه نگاه میکنم، به بارش ریز باران و بامدادی که تاریک است. عود روشن میکنم و آوای تصنیف «ای کبوتر» میپیچد.
در همین مهآلودگی به سوی روزهای پرجلسه و چالشهای بیپایان مینگرم. انگار که تجربهای است چرخنده و پر دریچه، به رازآلودگی پشت صحنه و به سادگی سن. با تاریک و روشناها با چرخش ما بر جای جای سن و هم در تعامل با هر دم با پیرامون صحنه، که تنها تماشا نمیکند بلکه جان میدمد یا میستاند از بازی تو بر صحنه، داستان پیش میرود. گاهی کسی چنان در نقش فرورفته و دیگران را به نقش خود گره زده که خاموشی چراغها و بسته شدن راهروها را هم درنمییابد. گاهی کسی چنان در هراس از چگونگی نقش خود است که همان میانه روایت نقش را فرومیریزد و مخاطب را بیزار میسازد. به باور من نمایش اجتماعیترین و سیاسیترین هنر است چون در اکنون بر روی سن میتواند آینده و گذشته را به نقش بیاورد و بازی را هربار بهگونهای دیگر بازنمایی کند. نمایش به تعامل همنفسان در سالن وابسته است و میتواند آرمانها یا نقدها را به رخ بکشد.
نمایشنامه میتواند مخاطب را پیش چشم خودش روی سن بازنمایی کند زشتی و زیباییاش را و درستی و ناراستیاش را بهرخ بکشد آن هم چشم در چشم یا سایه به سایه. زبان واژگان و زبان تن باهم در جریان است. ما در ایران نمایش و نمایشنامه را بویژه با نامهایی چون بهرام بیضایی، اکبر رادی و محمد چرمشیر بازشناسی میکنیم. با روایت و به قلمشان تاریخ تاریکی را روی صحنه دیدهایم، زنده، نمادین و رسا. خودهمذاتپنداری میکنیم، در«ارثیه ایرانی» و جان میبازیم در پردههای «مرگ در پائیز». او آفریننده، سراینده و نویسنده بود و بر زبان چیره. شخصیتهایی که او در نمایشنامههایش آفرید از همه گروههای اجتماعی بودند، چون او روایتی راستین از تجربه زیسته و واقعیت اجتماعی را به صحنه میبرد. آخرین نمایشنامههای او «آهنگهای شکلاتی» است که چند سال پس از نوشتن به روی صحنه رفت و چاپ شد. او بازی میان پیر و جوان و نگهبان را روایت کرد. روایتی تأمل برانگیز که بخشی از کارنامه هویتبخش و معناساز او را رقم زد. گرچه هنوز نمایش در ایران فراگیر نیست و مخاطبان نمایش در بسیاری شهرها به نمایش دسترسی عادلانه ندارند ولی اکبر رادی نامش با نمایش به مثابه کنش فرهنگی معناساز گره خورده است.
من از کانون پرورش فکری و همهنگام در مدرسه با نمایش آشنا و دوست شدم. برایم آن هنگام که در پشت صحنه نفس در سینه نگاه میداشتیم و بازی روی سن را با شنیدن دنبال میکردیم تا نوبت روی صحنه آمدن هر کداممان برسد نمادین است. آن همه نرمش و صداسازی و دریابش محتوا و روایت متن و بازآفرینی در خود تمرین زندگی بود تا برسد به صحنهای که اگر مجوز میگرفت باید با مخاطبانت تجربهای یگانه میساختی. ما نسلی بودیم که برای یافتن نمایشنامه جدید کسانی چون رادی و بیضایی نمایشگاه بینالمللی کتاب را در دهه هفتاد میپیمودیم. کانون نمایش دانشجویی را برای نخستین بار پس از انقلاب فرهنگی در دانشگاه برپا کردیم و از کتابهای رادی و چرمشیر و برگردان نمایشنامههایی چون «دشمن مردم» گیبسون و بکت و مارکز تا باغ آلبالو را کاویدیم. نمایش دشوارترین و زندهترین کار فرهنگی مدرسه و کانون و دانشگاه بود. برای دیدن کارهای او که بیشتر با کارگردانی هادی مرزبان به روی صحنه رفته، در صف میایستادیم و شرافت و باورمندیاش را همواره الگویی فرهنگی برای هنرمندان و مخاطبان فرهنگی میدانستهایم. حق فرهنگ و مردم از اکبر رادی و کوشش ارزنده فرهنگیاش شورا را بر آن داشت که با نامگذاری در شهر، این نقش جاودانه او برای نمایش و فرهنگ و هنر معاصر ایران پاس داشته شود و در کنار تابلوی نام روایت زیسته او برای مردم خوانا باشد. کسی که هرگز در هجو و بیهودگی نلغزید و هیچگاه باور به خویش را فرونکاست. نوشتن و آفرینش نقش او بود که به کمال انجام داد.
در حاشیه نمایش «زمستان/داخلی/خانه عروسک»
لذت راه رفتن روی لبه تیغ
یحیی نطنزی
برگ برنده «زمستان/داخـــــــلی/خــــــانــــــه عروسک» ایده و اجرای جاهطلبانهاش است؛ ایده و اجرایی که قرار است مخاطب را غافلگیر کند و همین غافلگیری با تمام جذابیتهایش میتواند به پاشنه آشیل نمایش هم تبدیل شود. واکنشهای ضد و نقیضی که در این چند روز نثار این نمایش شده دلیلی ندارد جز همین وضعیت دوگانه. عدهای (از جمله نگارنده) از ایده رادیکال نمایش و وفاداری کامل به قواعد پستمدرنیسم لذت بردهاند و عدهای دیگر اجرای آوانگارد آن را برنتابیدهاند و از اینکه فرصت تماشای یک نمایش متعارف از آنها دریغ شده دلخور شدهاند. بخشی از این واکنشها لازمه هر تجربه ضدجریانی است و از قبل قابل پیشبینی بوده.
بخشی دیگر هم به ریسکپذیری سازندگان نمایش و استقبال از یک چالش واقعاً دشوار برمیگردد؛ چالشی که در آن اصلیترین ابزارهای ارتباط با متن از بازیگران (و البته مخاطب) گرفته شده تا در نتیجه آن فرصت حضور در یک بستر نمایشی کاملاً متفاوت در اختیارشان قرار بگیرد. در این بستر که بر اساس فاصلهگذاری فزاینده طراحی شده از بازیگران انتظار میرود با به کارگیری تخیل شنیداری و بصری حضور متفاوتی در صحنه (و پشت صحنه!) داشته باشند و فضای نمایشی متفاوتی برای تماشاگران خلق کنند؛ فضایی که در آن از تماشاگر هم انتظار میرود به قواعد بازی جدیدی که سازندگان نمایش برایش طراحی کردهاند تن بدهد و انتظاراتش را هم بر اساس همین قواعد تطبیق دهد.
طبیعی است «زمستان/داخلی/خانه عروسک» با اینکه از حضور چهرههای توانمندی مثل مریم پالیزبان بهره میبرد و نامهای دیگری مثل مجید آقاکریمی و وحید راد (بازیگران فیلم تماشایی «همچنان که میمردم») و بازیگران دیگری مثل داریوش موفق و سهیلا گلستانی در آن حضور دارند و با اینکه در تماشاخانه ایرانشهر بهعنوان یکی از اصلیترین مراکز نمایشی پایتخت روی صحنه رفته، عامدانه خودش را از ابزارهایی قابلانتظار تئاتر که میتوانسته در اختیار بگیرد محروم کرده. به جایش ترجیح داده با وامگیری از ابزارهای هنرهای دیگری مثل پرفرمنس آرت و کانسپچوال آرت و تلفیق آنها با ایدههای نمایشی خود به یک تجربه بدیع برسد. همین تجربه است که میتواند تماشاگر را سر ذوق بیاورد و فرصتی برای حضور در یک موقعیت کمتر تجربهشده در اختیارش بگذارد. این همان موقعیتی که چهرههایی مثل شهرام مکری و عبد آبست در سینما دنبال کرده بودند و حالا پگاه طبسینژاد هم در تئاتر تجربهاش کرده است.
«زمستان/داخلی/خانه عروسک» را دو بار دیدهام. یک بار بهعنوان تماشاگر در صحنه و یک بار هم بهعنوان اولین تماشاگر خانه نورا در پشت صحنه. تجربه اول هدفش را برای خلق یک اتمسفر منحصر به فرد بدرستی انجام میداد. تجربه دوم اما یک موقعیت ابزورد بود که به مخاطب امکان میداد شاهد اجرای تکنفره نورا (مریم پالیزبان) باشد و بیشتر از حضور در صحنه با قواعد فاصلهگذارانه مواجه شود و به شکل فزایندهتری از تخیلش کمک بگیرد. مهمترین هدف «زمستان/داخلی/خانه عروسک» شاید همین بدعتها و چالشها باشد. بدعتها و چالشهایی که میتواند هم برای سازندگان نمایش و هم برای مخاطبان حکم راه رفتن روی لبه تیغ داشته باشد؛ به همان اندازه پرخطر و البته هیجانانگیز.
#کرونا
یگانه خدامی
اینکه هشتگ کرونا در این شرایط پرکاربردترین هشتگ شبکههای اجتماعی برای کاربران ایرانی شود اصلاً بعید و عجیب نبود. از روز چهارشنبه که ابتلای دو نفر در قم به این ویروس محرز شد تا دیروز که خبرهای ضد و نقیض منتشر میشد همه درباره کرونا مینوشتند. خیلیها توصیههای پزشکی مانند طرز صحیح شستن دستها را بازنشر میکردند و بعضیها هم از شرایط شهرهایشان مینوشتند. بین اینها اخبار کذب هم با عنوانهایی چون «آشنا و فامیلم در بیمارستان» و... منتشر میشد که به گفته کاربران نتیجه بیاعتمادی به اخبار رسمی است. خیلیها از ضعف اطلاعرسانی درباره این بیماری گله دارند. کمیاب شدن و گرانی ماسک و وسایل ضدعفونی کننده هم از مسائلی است که کاربران زیادی به آن اشاره کردند. یک نکته جالب هم نوشتن درباره توصیههای کذب درباره این بیماری است که از قول پروفسور سمیعی جراح مغز و اعصاب بین مردم و به خصوص در کانالها و گروههای تلگرامی پخش میشود: «خطرناکتر از کرونا این بیاعتمادی عمومی و فراگیر به آمارهای رسمی است»، «به جان خودم اگر ملت باور میکردند که ماسک جلوی مبتلا شدن خودشونو به کرونا نمیگیره و باعث میشه به دیگران سرایتش ندن عمراً ماسک میزدند! یکی رو دیدم ماسک رو داد پایین تف کرد رو زمین!»، «اینکه فوتشدگان کرونا سفر خارجی نداشتهاند، معنیاش این نیست که در تولید کرونا به خودکفایی رسیدهایم! معنیاش این است که این ویروس چند دست چرخیده تا به این قربانیان رسیده است.»، «به نظرم به جای ایجاد رعب و وحشت از طریق share کردن اخبار و عکس و فیلمای کرونا، به سالمندا و افراد دور از فضای اجتماعی آموزش بدید، راههای پیشگیری رو بگید، هشیارشون کنید که مواظب باشند.»، «به فکر آلوده شدن کودکان کار و خیابان به کرونا هستم. چقدر آسیب پذیرترند»، «کرونا بهانه خوبی است تا بعضی کارها را شروع کنیم.میز و کیبورد و وسایل اداریتان را خودتان تمیز کنید. همکار نظافتچی فقط آلودگیهای بقیه شرکت را برای شما هدیه میآورد. از سازمانتان بخواهید برای هر اتاق تی و کفشوی مجزا تهیه کند و آنی که توالت را میشوید تا راهرو و اتاقها نیاید»، «این خبرهای کرونا رو اگر مطمئن نیستید پخش نکنید لطفاً. فقط از منابع معتبرشو پخش کنید. دستام داره میلرزه.»، «دوستان یه مدت بیایید از عادات ایرانی بودنمون مثل روبوسی، دست دادن و بغل کردن دست برداریم. سوپرمن بودن رو کنار بزاریم، هم خودمون ماسک بزنیم هم کسی که ماسک میزنه رومسخره نکنیم. هر چیزی که باعث بالارفتن سیستم ایمنی میشه مصرف کنیم و دائم دستامونو با صابون یا محلول ضد عفونی بشوریم»، «محلول ضد عفونى کمیاب میشه، ماسک گرون میشه و قیمت آزمایش کرونا سر به فلک میزنه. ما دشمن میخوایم؟ دشمن ما رو میخواد!»، «ماسک کمیاب شده و تو داروخونههایی هم که موجوده، پنج شش برابر قیمت فروخته میشه؛ اما تو سطح شهر کمتر کسی رو میبینی که ماسک زده باشه. پس این ماسکها دقیقاً به کی فروخته شده؟»، «اینکه در کشور کمبود ماسک هست اشکالی نداره. ژاپن هم چنین مشکلی بهصورت مقطعی بوجود آمد. ماسک 2500تومنی رو دارن 20 هزار تومن میفروشن! آگهی زدن تا 100هزار تومن! ما دشمن میخوایم آخه؟»، «از اولین روز اختراع آدمیزاد تا همین دو دقیقه قبل، در حق هیچکس به اندازه دکتر سمیعی اجحاف نشده... طرز تهیه خاگینه ضد کرونا به روش پروفسور سمیعی؟!»، «باورم نمیشه.یه جراح مملکت اون پرت و پلا و شایعه منسوب به دکتر سمیعی رو استوری کرده نوشته عسل بخورید با زنجبیل کرونا معالجه بشه.پرهایم ریخت!»، «وقتی هنوز به حرفهای تبریزیان و امثالهم گوش میدید، طبیعیه که باور میکنید دکتر سمیعی اینقدر بیکاره که بیاد بیانیه بده و عنبر نسارا رو توصیه کنه! دیگه از اون همکار پزشکم انتظار نداشتم خداییش»
عکس نوشت
همه چیز از این پست همایون شروع شد تا اینکه شایعه درگذشت خسرو آواز ایران دست به دست در فضای مجازی گشت و گشت. همایون در کنار این عکس که امضا و تقدیم شجریان به پسرش بود نوشت «ای هدهد صبا به سبا میفرستمت». حسن عباسی پزشک خانوادگی محمدرضا شجریان در گفتوگو با «ایران» ضمن تکذیب خبر میگوید: این اخبار را قویاً تکذیب میکنم. بلایی بود و به خیر گذشت. فعلاً اوضاع تحت کنترل است و تمام اخبار شایعه است. امروز (جمعه) حالشان و سطح هوشیاریشان از دیروز بهتر است. 10 دقیقه پیش با همایون حرف زدم. برای او هم این اخبار را فرستادهاند. همه همکاران تلاش میکنند آسایش استاد شجریان را فراهم کنند. دعای همه ما بدرقه راه اوست و من از همایون هم خواهم خواست چیزی بنویسد تا این شایعهها خاتمه پیدا کند. شرایط در حال حاضر تحت کنترل است و امیدواریم در وضعیتشان بهبود بیشتری هم حاصل شود.
م. سرشک در تازهترین درسگفتارش از رابطه ادبیات، عرفان و هنر با سیاست گفت
از دیوار توقع شنیدن نداریم
محمدرضا شفیعی کدکنی / نویسنده، پژوهشگر و شاعر: از عارف و زاهد توقع اینکه حتماً باید بیاید وسط میدان و مبارزه کند نمیتوان داشت. همانطور که از یک نقاش و موزیسین و سینماگر و مجسمهساز هنرمند ذاتاً نمیتوان توقع داشت که حتماً تو باید دارای گرایش سیاسی و مبارزات ایدئولوژیک باشی. ما از کمالالملک نقاشی میخواهیم البته میتواند این نقاشی دارای گرایشهای اجتماعی باشد و میتواند نباشد. شما نمیتوانید بگویید چون شما عارف شدید باید حتماً فمینیست هم باشید اما مانعی ندارد که کسی بگوید من عارفم و فمینیست هم هستم. مثل این است که بگویی من نقاشم ولی فمینیست نیستم. ملازمهای بین هنرمند بودن با مثلاً فمینیست بودن یا ضد فمینیست بودن وجود ندارد. اینطوری نگاه نکنید به موضوع.
غرضم این است که اینجا تقابل «عدم و ملکه» است که در منطق میگویند. درست مثل دیوار؛ از دیوار ما توقع شنیدن نداریم ولی از این خانم بهعنوان یک انسان توقع داریم که بشنود. به این میگویند تقابل عدم و ملکه. اگر زاهدی مبارز هست مثل ابوذر قربانش میرویم و اگر هم مبارز نیست به او بهعنوان یک مبارز نمره نمیدهیم اما بهعنوان یک عارف بهعنوان کسی که الهیات را با نگاه هنری و جمالشناسانه مینگرد به او نمره میدهیم و احترام میگذاریم. هنر هم چنین است. هنرمند، هنرمند است. این هنرمند میتواند طرفدار سرمایهداری باشد و میتواند طرفدار سوسیالیسم باشد. الزام بر اینکه چون تو هنرمند شدی حتماً باید سوسیالیست باشی یا حتماً باید طرفدار سرمایهداری باشی این در واقع نقض غرض مفهوم هنر است. هنر فراتر از این حرفهاست... آدم وقتی خودش اجتماعی و دارای گرایشهای سیاسی میشود توقع دارد که همه دارای گرایشهای سیاسی باشند و عیناً هم گرایشهای سیاسی او را داشته باشند. اگر کسی گرایشهای سیاسی مخالف او را داشته باشد گورباباش! نه. اول حرف دموکراسی و آزادی این است که تو میخواهی آنجوری بمان و من اینطوری باشم. یادم هست عدهای از بچههای کانون نویسندگان ایران، زمان شاه رفته بودند خدمت استاد زرین کوب که یک اعلامیهای ما نوشتهایم شما امضا کنید. استاد گفته بود من اعلامیه را نمیخوانم. شما بگویید که موضوعش چیست؟ گفته بودند راجع به آزادی است. زرینکوب گفته بود آیا من این آزادی را دارم که این اعلامیه را امضا بکنم یا نکنم؟ خیلی حرف قشنگی زد. گفت: من این آزادی را دارم که این اعلامیه شما را امضا بکنم یا نکنم. اول کار شما میخواهید اولین آزادی مرا از من سلب کنید به این بهانه که شما مدافع آزادی هستید. من نمیخواهم این را امضا بکنم. این آزادی را دارم. بنابراین ما نباید از همه افراد توقع داشته باشیم که مثل ما فکر کنند. این توتالیتر بودن است...
غرضم این است که اینجا تقابل «عدم و ملکه» است که در منطق میگویند. درست مثل دیوار؛ از دیوار ما توقع شنیدن نداریم ولی از این خانم بهعنوان یک انسان توقع داریم که بشنود. به این میگویند تقابل عدم و ملکه. اگر زاهدی مبارز هست مثل ابوذر قربانش میرویم و اگر هم مبارز نیست به او بهعنوان یک مبارز نمره نمیدهیم اما بهعنوان یک عارف بهعنوان کسی که الهیات را با نگاه هنری و جمالشناسانه مینگرد به او نمره میدهیم و احترام میگذاریم. هنر هم چنین است. هنرمند، هنرمند است. این هنرمند میتواند طرفدار سرمایهداری باشد و میتواند طرفدار سوسیالیسم باشد. الزام بر اینکه چون تو هنرمند شدی حتماً باید سوسیالیست باشی یا حتماً باید طرفدار سرمایهداری باشی این در واقع نقض غرض مفهوم هنر است. هنر فراتر از این حرفهاست... آدم وقتی خودش اجتماعی و دارای گرایشهای سیاسی میشود توقع دارد که همه دارای گرایشهای سیاسی باشند و عیناً هم گرایشهای سیاسی او را داشته باشند. اگر کسی گرایشهای سیاسی مخالف او را داشته باشد گورباباش! نه. اول حرف دموکراسی و آزادی این است که تو میخواهی آنجوری بمان و من اینطوری باشم. یادم هست عدهای از بچههای کانون نویسندگان ایران، زمان شاه رفته بودند خدمت استاد زرین کوب که یک اعلامیهای ما نوشتهایم شما امضا کنید. استاد گفته بود من اعلامیه را نمیخوانم. شما بگویید که موضوعش چیست؟ گفته بودند راجع به آزادی است. زرینکوب گفته بود آیا من این آزادی را دارم که این اعلامیه را امضا بکنم یا نکنم؟ خیلی حرف قشنگی زد. گفت: من این آزادی را دارم که این اعلامیه شما را امضا بکنم یا نکنم. اول کار شما میخواهید اولین آزادی مرا از من سلب کنید به این بهانه که شما مدافع آزادی هستید. من نمیخواهم این را امضا بکنم. این آزادی را دارم. بنابراین ما نباید از همه افراد توقع داشته باشیم که مثل ما فکر کنند. این توتالیتر بودن است...
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
سخن روز
-
سیدعباس صالحی: مراجع توصیههای وزارت بهداشت را مبنا قرار دهند
-
داوود گنجهای: حال محمدرضا شجریان بحرانی نیست
-
آخرین نقال ایران به خوان هشتم رسید
-
اکبر رادی و ارثیه ایرانیاش
-
لذت راه رفتن روی لبه تیغ
-
#کرونا
-
عکس نوشت
-
از دیوار توقع شنیدن نداریم
اخبارایران آنلاین